نویسنده: محمدرضا افضلی




 
مرتضی را گفت روزی یک عنود *** کو ز تعظیم خدا آگه نبود
بر سر بامی و قصری بس بلند *** حفظ حق را واقفی‌ای هوشمند
گفت آری او حفیظ است و غنی *** هستی ما را ز طفلی و منی
گفت خود را اندر افکن هین ز بام *** اعتمادی کن به حفظ حق تمام
تا یقین گردد مرا ایقان تو *** و اعتقاد خوب با برهان تو
پس امیرش گفت خامش کن برو *** تا نگردد جانت زین جرأت گرو
کی رسد مر بنده را که با خدا *** آزمایش پیش آرد ز ابتلا
بنده را کی زهره باشد کز فضول *** امتحان حق کند ای گیج گول
آن خدا را می‌رسد کو امتحان *** پیش آرد هر دمی با بندگان
تا به ما ما را نماید آشکار *** که چه داریم از عقیده در سرار
هیچ آدم گفت حق را که تو را *** امتحان کردم درین جرم و خطا
تا ببینم غایت حلمت شها *** آه کرا باشد مجال این کرا
مولانا می‌گوید: انسان را نرسد که حضرت حق را مورد امتحان و آزمایش قرار دهد، زیرا امتحان، نوعی تصرف کردن در مشیت و حکمت بالغه‌ی الهی است. بسیارند کسانی که عبادت و بندگی خود را مشروط به امتحان خداوند می‌کنند، آن هم با معیارهایی پست و خواسته‌ها و حاجات شخصی. از این رو، دعا را نیز ابزار این امتحان می‌کنند. این امراض رایج‌ترین لغزش‌های فکری و اعتقادی است، چرا که، اینان می‌خواهند مشیت و حکمت الهی را تحت تصرف امیال و خواسته‌های خود درآورند. مولانا برای توضیح بیشتر این موضوع، حکایت کوتاهی را نقل می‌کند: روزی یکی از جهودان حق ستیز، بر سر بامی رفیع رو به حصرت علی(علیه السلام) کرد و گفت: ‌ای علی، آیا تو به حفاظت و نگهداری خدا ایمان داری؟ مولا فرمود: البته که چنین است. آن حق ستیز از سر عناد گفت: حال که چنین است، خود را روی این بام به زمین پرتاب کن تا یقین کنم که ایمانت به خدا کامل است! آن امام بزرگوار بدو گفت: خاموش باش که تو را نسزد خدا را امتحان کنی. «آه» بیان نفرت و انزجار حضرت علی(علیه السلام) است از این که کسی حق را بیازماید. آیا هیچ شده که حضرت آدم به خدا بگوید: من دچار خطا و لغزش شدم تا تو را امتحان کنم؟

عقل تو از بس که آمد خیره سر *** هست عذرت از گناه تو بتر
آن که او افراشت سقف آسمان *** تو چه دانی کردن او را امتحان
ای ندانسته تو شر و خیر را *** امتحان خود را کن آنگه غیر را
امتحان خود چو کردی ‌ای فلان *** فارغ آیی ز امتحان دیگران
چون بدانستی که شکردانه‌ای *** پس بدانی کاهل شکر خانه‌ای
پس بدان بی‌امتحانی که اله *** شکری نفرستدت ناجایگاه
این بدان بی‌امتحان از علم شاه *** چون سری نفرستدت در پایگاه
هیچ عاقل افکند در ثمین *** در میان مستراحی پرچمین
زآن که گندم را حکیم آگهی *** هیچ نفرستد به انبار کهی
شیخ را که پیشوا و رهبر است *** گر مریدی امتحان کرد او خر است
امتحانش گر کنی در راه دین *** هم تو گردی ممتحن‌ ای بی یقین
جرأت و جهلت شود عریان و فاش *** او برهنه کی شود زآن افتتاش
گر بیاید ذره سنجد کوه را *** بر درد زآن که ترازوش ‌ای فتی
کز قیاس خود ترازو می‌تند *** مرد حق را در ترازو می‌کند
چون نگنجد او به میزان خرد *** پس ترازوی خرد را بر درد
امتحان هم چون تصرف دان درو *** تو تصرف بر چنان شاهی مجو
چه تصرف کرد خواهد نقش‌ها *** بر چنان نقاش بهر ابتلا
امتحانی گر بدانست و بدید *** نی که هم نقاش آن بر وی کشید
چه قدر باشد خود این صورت که بست *** پیش صورت‌ها که در علم وی است
وسوسه این امتحان چون آمدت *** بخت بد دان کمد و گردن زدت
چون چنین وسواس دیدی زود زود *** با خدا گرد و در آ اندر سجود
سجده‌گه را تر کن از اشک روان *** کای خدا تو وارهانم زین گمان
آن زمان کت امتحان مطلوب شد *** مسجد دین تو پر خرّوب شد

عقل تو از بس گستاخ است، عذرهایت نیز بدتر از گناه است. آن خدایی که سقف آسمان را برافراشته است تو چگونه می‌توانی مورد امتحانش قرار دهی؟ ‌ای کسی که از خیر و شرّ بی‌خبری، اول خود را امتحان کن، بعد دیگری را. هر گاه خود را امتحان کنی، گوهر خود را خواهی شناخت و در این صورت، دیگر از امتحان دیگران فارغ خواهی شد. همین که دانستی دانه‌ی شِکَری، یعنی بر تو معلوم شد باطنت از شیرین‌های معارف الهی و حقایق ربّانی بهره‌مند است، در آن صورت خواهی دانست که به معدن شِکَر ذوق و معرفت الهی تعلق داری. این نکته را خوب درک کن که خداوند بدون آزمایش و بی‌آن که شایسته باشی، به تو شکر ذوق و معرفت عطا نمی‌کند و تو را از حلاوت حقایق الهی بهره‌مند نمی‌سازد. هرگاه امتحان در نظرت امری پسندیده و مطلوب آمد، یعنی هر گاه خیال امتحان کردن حضرت حق به سرت زد، بدان که دین تو رو به ویرانی نهاده است. «خرّوب» گیاه ویران‌گر است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول